خسته ام ....
خسته ام از اشتباهاتم!
خسته ام از تجربه هايم!!
خسته ام از فکر کردنهايم!!!
خسته ام از احساس خستگي!!!!
ديگه خسته ام از اين همه اسيري خسته از اين همه آمدن و رفتنم
ديگه از اين قفس زندگي خسته ام انقدر پشت اين ميله
ها مونده ام که قلبم پوسيد ديگه خسته از اين زندگي ام
خسته ام. خسته ام از بودن. از زندگي کردن. از تماشاي چيزاي زشت روزگار.
از خدا خدا کردن. از همه چيز......
از زندگي خسته شدم،از تکرار روزهاي خسته،از شبهاي تنهايي ،
از دوستان بي معرفت،از همه مردمي که حرفهايشان دروغ و تکراري است.
نمي دانم چگونه زندگي کنم !چگونه زندگي کردن را از ياد برده ام ...
همه جا را سکوت سرد و دلتنگ کننده اي فرا گرفته
دلم براي شادي ها تنگ شده براي خنده هاي بلنداز زندگي و اين همه تکرار خسته ام.
از هاي و هوي کوچه و بازار خسته ام.
دلگيرم از ستاره و آزرده ز ماه امشب دگر زهر چه و هر کار خسته ام .
بيزارم از خموشي تقويم روي ميز و دنگ دنگ ساعت ديوار.
از او که گفت يار تو هستم ولي نبود از خود که بي شکيبم و بيمار خسته ام .
تنها و دلگرفته و بيزار و بي اميد از حال من مپرس که بسيار خسته ام .
نظرات شما عزیزان: